محمدطاها  جونمحمدطاها جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

(✿◠‿◠)محمد طاها عسل آبجی (✿◠‿◠)

آش خاله مهناز

سلام .چند وقت پیش خاله مهناز آش داشت همه بودن.آخییییییییی مهدیار هم بود.وقتی همه رفتن ما و بچه های خاله مهناز بودیم.مامان جووووووووون هم از ما عکس گرفت.روی هر عکس توضیح دادم. تاپست بعدی بای بای ...
24 مرداد 1392

هشت ماهگیت مبارک داداش گلم

سلام داداشی 8 ماهگیت مبارکههههههههههههه ایشالله هزار ساله شی بوووووووووووووووووووووووووووووووس   اینم کیک تولدت البته تولدت که نه 8 ماهگیت مبارک.ILOVE YOU             خوب اینم عکست.الان که دارم این رو می نویسم داری غش غش می خندی بای ...
12 مرداد 1392

شب ضربت

سلام.١٩ رمضان امسال یعنی ٥ مرداد مامانی افطاری همه ی فامیلا رو که تو رشتن دعوت کرد.از فامیلای مامانی گرفته تا فامیلای بابایی.هلیا،مهنیا،نگین،نگار،علی،زهراوکلی مهمان دیگه. افطار و خوردیم و بعد شام ٥ دقیقه نشد عمه مرضیه و  عمو احمد رفتن. حالا ما موندیم و فامیلای مامانی.اون شبی من واسه علی و زهرا وب درست کردم.بعدش هم اونا و خاله شهری و بچه هاش رفتن خونه ما وخاله فتانه و بچه هاش رفتیم مهدیه رشت.خیلی شلوغ بود. رو فرشی رو پهن کردیم و نشستیم.توی رشت برعکس تهران اول قرآن به سر میکنن.قرآن به سر رو که کردیم او مدیم خونه ساعت ٢:٣٠ شب. من می خواستم تا سحر نخوابم.مامان گفت الکی برو بخواب تا مهنیا خوابش ببره ولی خودم خوابیدم.سحر ١٠ دقیقه به اذا...
7 مرداد 1392

چرا کسی بهم رای نمی ده؟

سلام به همگی.نمی دونم چرا کسی  بهم رای نمیده تو اولین دوره رتبه ام ٧٤ شد تو دومین رتبه فک کنم ١١٤ شدم تو سومی هم ٣٠٩ چرا کسی بهم رای نمی ده؟ تو رو خدا رای بدید داداش من به رای شما نیاز داره.این واسه همه ی کسایی که بهم رای دادن مث مامان آوا جوووووووون کمه نه؟ اینم واسه اونایی که می خوان به من رای بدن من یه تشکر خیلی ویژه هم از مامان جوووووووون آوا جوووووونم می کنم که بهم رای داد.مامان آوا یه دنیا ممنون بهم رای بدید منتظرماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ممنون از کسایی که بهم رای دادن و می خوان بدن.به همتون یه تشکر ویژه بدهکارم من رو ببخشید  تا پست بعد بای بای ...
4 مرداد 1392

شیطون بلا

 سلام به همگی آخه نمی دونم این چه کاریه تو می کنی.رفتی زیر میز غذا خوری.حالا این هیچی وقتی داریم فیلم می بینم یا وقتی که اون جا سینه خیز می ری در کشو پایین تلوزیون رو هی باز و بسته می کننی واقعا من نمی دونم این چه کاریه. اگه توی اتاق خوابم باشی لبتاب رو توی حال ببینی از اون جا سینه خیز می یای تا لبتاب رو برداری.سیم هم که خیلی خیلی دوست داری از سیم تلفن گرفته تا سیم جارو برقی نمی ذاری لبتاب یه دقه تو شارژ باشه یا لبتاب رو می خوای یا سیم شارژر.اووووف خلاصه خیلی شیطون شدی.وقتی من وبابا شطرنج بازی می کنیم هی می خوای مهره ی بازی رو برداری.دیشب تو تختت بودی ساعت 1:30 شب مامان داشت تکونت می داد یه هو دید مثه مارمولک سرت و از تخت بیرون آوردی و...
1 مرداد 1392
1